آزادگی وبندگی


عثمان بن عفان غلامی را با کیسه ای به سوی ابوذر -که خدا از او راضی باشد - فرستاد و به وی گفت :اگر این را از تو قبول کند آزاد می شوی . وقتی غلام با کیسه زر پیش ابوذر آمد او را بسیار اسرار کرد ولی ابوذر نپذیرفت .

غلام به او گفت : این را قبول کن که در این صورت من آزاد می شوم ,و ابوذر گفت : و من بنده می شوم.

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب و اموزنده، ،
نویسنده : درویش خادم
تاریخ : دو شنبه 30 دی 1392
زمان : 18:19
نیازمندی


غیر از این پنج مورد همه ای دنیا زاید است :

نانی که تورا سیر کند .آبی که تشنگی تو را بر طرف کند و لباسی که تو را بپوشاند و خانه ای که در آن ساکن شوی و علمی که به کار بندی .

کشکول شیخ بهایی



:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب و اموزنده، ،
نویسنده : درویش خادم
تاریخ : دو شنبه 30 دی 1392
زمان : 18:5
اعمال


 

پیامبر اکرم (ص ) می فرماید:

آفتاب که می رود درهای بهشت و آسمان باز می شود و دعاها مستجاب . خوش به حال کسانی که عمل خوبی از آنها به آسمان برود.



:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب و اموزنده، ،
نویسنده : درویش خادم
تاریخ : دو شنبه 30 دی 1392
زمان : 17:56
کشاورز و شاهین


روزی کشاورزی شاهین زیبایی را در دامی گرفتار دید.دلش به حال او سوخت و با خودش گفت:«حیف از این شاهین زیبا نیست که در چنین دامی گرفتار باشد؟» و فوراً شاهین زیبا را آزاد کرد.

شاهین تصمیم گرفت که این محبت او را جبران نماید.برای همین مرتب نزدیک مرد کشاورز پرواز می کرد و مراقب او بود.یک روز مرد را دید که کلاه قشنگی به سر گذاشته و زیر یک دیوار شکسته نشسته است.شاهین فهمید که دیوار الان خراب می شود.به سوی مرد رفت و کلاه او را برداشت و پرواز کرد. مرد از جا پرید و برای گرفتن کلاه به دنبال شاهین رفت.شاهین می پرید و مرد به دنبالش می رفت.همین که از دیوار کاملاً دور شدند، شاهین کلاه را روی زمین انداخت.مرد کلاهش را برداشت و به طرف دیوار برگشت، اما دیوار خراب شده و فرو ریخته بود.

مرد فهمید که پرنده می خواسته او را از دیوار دور کند و جانش را نجات دهد. به یاد روزی افتاد که شاهین زیبا را از دام رها کرده بود.او خدا را شکر کرد و با خودش گفت:«این پرنده ی زبان بسته،چه قدرشناس است و محبت مرا چه زیبا جبران کرد!ای کاش آدم ها هم به اندازه ی این حیوان قدرشناس و سپاسگزار بودند



:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب و اموزنده، ،
نویسنده : درویش خادم
تاریخ : یک شنبه 29 دی 1392
زمان : 14:18
مرد فقیر


مرد فقیر:

مرد فقیری بود که همسرش کره می ساخت و او آنها را به یکی از بقالی های شهر می فروخت آن زن کره ها را بصورت دایره های یک کیلویی می ساخت.مرد آنها را به یکی از بقالی های شهر می فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می خرید روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند هنگامی که آنها را وزن کرد وزن هر کره 900گرم بود او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت :دیگر از تو کره نمی خرم تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آنها 900گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت :ما که ترازویی نداریم .ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم .یقین داشته باش که به اندازه خودت برای تو اندازه !می گیریم.

(( خود کرده را تدبیر نیست ))



:: موضوعات مرتبط: مطالب جالب و اموزنده، ،
نویسنده : درویش خادم
تاریخ : شنبه 28 دی 1392
زمان : 19:24

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.